آناآنا، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

آنا کوچولو

یه اتفاق خوب

خوشحالم اونقدر که احساسم قابل وصف نیست.دخترم دیگه میتونه لبنیات بخوره و این برای منی که فکر نمیکردم به این زودی ها بتونم شیر یا ماست به دخترک بدم مثل یه معجزه است.آنا از 6 ماهگی مجبور شد بجای شیر خوشمزه و مرد علاقه اش که شیر مادر بود شیر تلخ و بدمزه اچ آ رو بخوره .همین مشکل باعث شد بعد از ترک شیر مادر روز به روز ضعیف تر بشه جوری که هنوز از نظر قد و وزن زیر خط نرماله.دلم خیلی میسوخت وقتی که بخاطر علاقه زیادش به ماست یه نوک قاشق بهش میدادم و بدنش عکس العمل نشون میداد .خیلی بدغذا هست و هر چیزی رو به راحتی  نمیخوره و این محدود بودنش توی مصرف مواد غذایی هم کار رو سخت تر کرده بود.دخترک مثل مادرش علاقه خیلی زیادی به لبنیات داشت ولی ازش محروم ب...
24 دی 1393

21 ماهگی

من و آنا همچنان درگیر سرماخوردگی های  مکرر هستیم که امسال به طرز عجیبی دست از سرمون برنمیداره.آنا هم ترس زیادی از دکتر داره البته از نوع مذکر و خلاصه کلی دردسر میشه دکتر رفتن .از قبل ورودمون به مطب که پاستیل و شکلات های مورد علاقه اش رو اماده میکنیم  بدیم  اقای دکتر که بهش تقدیم کنه شاید راضی بشه یک ثانیه دهنشو باز کنه تا دکتر معاینه کنه .دومین باره از این کار نتیجه نمیگیریم ولی خب چاره ای نیست .اقای دکتر به محض رویت آنا سریعا متوجه میشه و یواش پاستیل و شکلات ها رو میگیره و بهش تعارف میکنه و آنا هم مثل دفعات قبل فقط سعی میکنه اتاق رو ترک کنه .وقتی دیگه متوجه میشه که قضیه جدیه و به زور باید اونا رو بگیره و معاینه بشه جالبه...
10 دی 1393

این روزهای ما

این روزها حسابی با دخترک سرگرم هستم چون اکثر اوقات توی خونه تنها هستیم  همین دلیلی شده که به من  وابسته تر بشه و برای هر کاری بگه انیس انیسی بدو .دوست داره موقع انجام هر کاری من کنارش باشم و همین یکم کلافه کننده شده چون نمیتونم به کارهام برسم و مرتبا دنبالم میاد و میگه بدو یعنی بیا.گاهی با هم کارتون میبینیم بازی میکنیم و شعر میخونیم و فلش کارت های جدیدی که بابا گرفته خیلی مورد پسند واقع نشدن و شروع کرده بود به پاره کردنشون که همه رو جمع کردم و به قول خودش قاین کردم تا وقتی که بهشون علاقه نشون بده البته حق داره رنگ های تند و جذابی نداشتن.علاقه خیلی زیادی به پارک پیدا کرده و جالبه اگر کل خیابون ها رو بچرخیم همین که به پارک نزدیک بشیم...
17 آذر 1393

پیشرفت های 20 ماهگی

هوای شهر ما چند روزیه سرد شده تا چند روز پیش کولر ها روشن بود و حالا بخاری باید روشن کنیم.خیلی عجیبه که هوا اینجا یک دفعه کاملا تغییر میکنه و ما هم البته عادت کردیم به این روند جالب.ولی خب معمولا این تغییر ناگهانی هوا برای بچه ها یکم مشکل سازه و باعث مریضیشون میشه .آنا هم دیشب تب کرد البته تا حدودی مقصر من بودم که هر وقت وارد حیاط خونه پدری میشم از خود بیخود میشم و شروع میکنم به آب دادن به باغچه و گل و گیاه که در نهایت ختم میشه به آب پاشی کردن و سرتا پا خیس شدن من و دخترک .که دیشب نتیجه اش شد تب کردن انا و گلودرد من و بیخوابی هر دومون تا صبح . انا از نظر حرف زدن و درک مساعل توی این مدت پیشرفت خوبی داشته و مکعب های هوشش رو دستش میگیره و اس...
9 آذر 1393

اواسط 19 ماهگی

  تازگیا یه جا پیدا کردم کنار این دیوار چوبی.یه صندلی میذارم دیگه آنا نمیتونه فرار کنه و راحت ازش عکس میگیرم.گمونم از این به بعد پس زمینه اکثر عکس ها این شکلی باشه   یه روز که رفته بود بازدید از شرکت میگو .از قیافه اش معلومه یخ کرده ...
22 آبان 1393

محرم

محرم امسال شبیه سال گذشته نبود من پارسال یه بچه شدیدا نق نقو داشتم که حتی یکی از مراسم ها رو نتونستم برم نه اینکه حالا امسال خیلی راحت بودم نه ولی خب تونستم همراه آنا نیم ساعتی توی مسجد بشینم.دخترک بار اولش بود مسجد میرفت و پذیرایی میشد و حسابی از خجالت شکلات ها و حلواهای نظری در اومد.سینی های پر از کیک و شکلاتی که هنوز از یک نفر پذیرایی نکرده بودن توسط آنا افتتاح میشد و جالبه از هرچیزی دوتا برمیداشت و یکی هم برای من میاورد من فقط اون نیم ساعت مات و مبهوت بهش نگاه میکردم که چطور این بچه داره آبرو داری میکنه خلاصه اینکه اصلا به حرفم گوش هم نمیکرد و با دهن پر از شکلات فرار میکرد وسط مراسم هم دلش هوس بستنی کرده بود و هی میگفت بستینی بستینی ماما...
14 آبان 1393

سومین سفرنامه شیراز

هفته گذشته یه مسافرت کوتاه به شیراز داشتیم تصمیم گرفتیم حالا که مشغله کاری بابا زیاده و بیشتر از سه چهار روز نمیتونه توی سفر بمونه بریم شیراز.پیشنهاد بابا  سفر به شهرهای دیگه و منزل دوست و فامیل بودکه البته خودم هم دوست داشتم دیداری تازه بشه اما بخاطر انا که تازه سرما خورده بود و ممکن بود بدقلقلی یا شیطنت کنه ترجیح دادم شیراز رو انتخاب کنم که مزاحم کسی نباشم وآنا هم راحت باشه.پیشبینی من درست از آب در اومد و آنا سرما خوردگیش توی مسافرت شدیدتر شد و بلافاصله بردیمش دکتر ولی خب شب ها مرتب سرفه میکرد و حالش به هم میخورد.با هزار ترفند و وعده آدامس بهش دارو میدادیم . روزها بد نبود ولی شب ها خیلی گریه میکرد و حالش بد میشد. یه روز رفتیم باغ ارم ...
28 مهر 1393

واکسن 18 ماهگی

 به همین زودی دختر کوچولوی ما 18 ماهه شد و موعد زدن واکسنی که خیلی در موردش شنیده بودم که واکسن سخت و دردناکیه هم رسید.روز پنجشنبه که بابا خونه بود آنا رو بردیم برای زدن واکسن و دختری تعجب کرده بود که چرا امروز مزاحم خوابش شدیم و نمیتونه تا ساعت 2 بخوابه و خلاصه رفتیم مرکز بهداشت و اول وزن و بعد هم قدش رو گرفتن که اینبار کارکنان بهداشت که همیشه میگفتن حساس نشین و همه چیز اوکیه گفتن وزن 10.5 برای بچه این سن خیلی پایینه.البته علت رو جویا شدن و میگفتن چون تا ساعت 2 خوابه و وعده صبحانه رو از دست میده بخاطر همین کلا تا شب بی اشتها و کم غذا هست.حالا چند روزه که دختری رو چند ساعت زودتر بیدار میکنم و علیرغم ذوق و شوقم برای حاضر ک...
12 مهر 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آنا کوچولو می باشد