رمضانی دیگر......
امسال دومین رمضان عمرت را میگذرانی و امیدوارم رمضان های زیادی را تجربه کنی .ماهی که لحظه لحظه هایش با همه ماه ها فرق میکند و انگار همه چیز رنگ و بویی دیگر دارد.انگار یک سال انتظارش را میکشیم و از پایانش دلگیر میشویم و شب های قدرش قدر یک عمر برایمان می ارزد.از خدا میخواهم بیاید روزی که با تمام وجود درکش کنی و لذت ببری از این ماهی که برای من لذت بخشترین ماه است.
چند روزی میشه که وارد شانزدهمین ماه زندگیت شدی .وقتی کسی میپرسه اسمت چیه میگی اَنا با تجدید روی ن.توی بردن وسایل سفره به من کمک میکنی و وقتی هم سفره را جمع میکنم یه چیزی را برمیداری و میاری تو آشپزخونه پرت میکنیاین مدلی کمک میکنی.صدای ببعی و هاپو و جوجو وکلاغه هم بلدی و اگه بپرسیم صداشون را میگی.به دایی میگی دا.عینک برات گرفتم و فکر نمیکردم اجازه بدی برات بزارم ولی دیدیم اتفاقا چقدر دوست داری و تا میریم بیرون میگی عانک و اصلا هم از چشمت برش نمیداری.وقتی جلو کسی ازت تعریف میکنم سرت را کج میکنی و ناز میکنی و لبخند میزنی اینقدر میخندیم .توی راه رفتن هم تقریبا مسلط شدی و دندون های جدیدت هم دارن یکی یکی نمایان میشن.
عکس های عینکی آنا
دربدو ورودمون اینقدر شیطنت کردی و گفتی به به و هرچیزی را برداشتی که مجبور شدیم این برخورد را کنیم
قابل توجه بهار . در حال گریه چون گذاشتمش رو میز و نمیتونه فرار کنه
یه روز بعد از ظهر قبل از رفتن به دریا
در حال شن بازی با مادر جون(مامان بابا)
اینم هدیه راه افتادنت البته فقط اون کفش صورتی را تازه خریدم و مابقی توی مدتی که هنوز راه نمیرفتی گرفتم که همه از صندل گرفته تا کفش اسپرت و اونی که تازه خریدم به اضافه یکی دوتای دیگه که عکسشون را نذاشتم همه برات بزرگن و باز باید کفش برات بگیرم.کلا من سر از سایز کفش در نمیارم باید یه کفش با حضور خودت بگیرم