روزهای پایانی 1.5سالگی
چند وقته اصلا فرصت نمیشه که وبت را آپ کنم قصد داشتم پست 1.5 سالگیت مروری باشه از چندتا از اولین های زندگیت که یه سری آپ کردم و کامپیوتر هنگ کرد و همه چیز پرید و بعد از اون دیگه فرصت نشدبیام بنویسم.الان هم اون پست مورد علاقه ام را نگه میدارم و سر فرصت میام مینویسم.فعلا تنها چیزی که این روزها حسابی ما را غافلگیر میکنه پیشرفت هایی هست که به اقتضای سنت هر روز اتفاق میوفته و ما رو غافلگیر میکنه.تو چند شب پیش تونستی یه جمله بگی و یه دنیا منو خوشحال کنی وقتی که مامان جون یه روز اومد خونمون و وقتی تو بیدار شدی دیدی مامان جون رفته و بهم گفتی مامان کوداست(کجاست)؟من گفتم چی دوباره بگو؟بازم تکرار کردی و من اینقدر ذوق کردم.تازگیاهر آقای غریبه ای که میبینی میگی عمو.وقتی گرسنه باشی میگی غژا (غذا).چند روز پیش شارژر گوشیم را کشیدی و خراب شد.با عصبانیت گفتم آنا شارژرم را خراب کردیگفتی بب تل(بهتر)جالبه چندبار هم تکرار کردی که من و بابا غش کردیم از خندهشدیدا جنب و جوش داری یعنی یه لحظه یکجا بند نمیشی مگر اینکه چیز جدیدی ببینی و چند دقیقه سرگرم بشی.
وقتی که هیچ اسباب بازی و عروسکی جوابگو نیست تصمیم گرفتم یه چیز جدید براش بیارم و از اونجایی که از عکس نینی خوشش میاد مجله های نی نی مثبت مورد علاقه ام توی بارداری را بهش دادم و سرگرم شد
اینقدر عکس نی نی نگاه کرد و با اشاره گفت نی نی وذوق کرد که دیگه کم کم خسته شد و روی مجله ها دراز کشید
در نهایت نتیجه بسیار غافلگیر کننده بود رو مجله ها خوابش برد