محرم
محرم امسال شبیه سال گذشته نبود من پارسال یه بچه شدیدا نق نقو داشتم که حتی یکی از مراسم ها رو نتونستم برم نه اینکه حالا امسال خیلی راحت بودم نه ولی خب تونستم همراه آنا نیم ساعتی توی مسجد بشینم.دخترک بار اولش بود مسجد میرفت و پذیرایی میشد و حسابی از خجالت شکلات ها و حلواهای نظری در اومد.سینی های پر از کیک و شکلاتی که هنوز از یک نفر پذیرایی نکرده بودن توسط آنا افتتاح میشد و جالبه از هرچیزی دوتا برمیداشت و یکی هم برای من میاوردمن فقط اون نیم ساعت مات و مبهوت بهش نگاه میکردم که چطور این بچه داره آبرو داری میکنهخلاصه اینکه اصلا به حرفم گوش هم نمیکرد و با دهن پر از شکلات فرار میکرد وسط مراسم هم دلش هوس بستنی کرده بود و هی میگفت بستینی بستینی مامانم گفت باشه به خانمه میگم شب دیگه که اومدی بستنی بهت بده یهو داد زد عمه عمه بستینییییییی(عمه در خطاب به همه خانم هایی که نا آشنا هستن به کار میره) .قبلش هم بردمش توی دسته زنجیر زنی کوچولوها که مثلا یاد بگیره اونجا هم بند نمیشد و مرتبا اینطرف و اونطرف میرفت و یه سری هم تصمیم گرفت بره پیش اون آقا پسری که مداحی میکردو رفت بالا کنارش ایستاد که یه آقایی بغلش کردو آوردش پایین. بخاطر حضورش توی دسته زنجیر زنی غذای نظری هم بهش دادن و چقدرهم خوشحال بود که شبیه بقیه بچه ها غذا بهش دادن .خلاصه اونشب کلی به کارهاش خندیدم
دختر کوچولوی شیطون من تمام این سختی ها رو اگه بزاریم کنار حضورت کنارم خیلی خیلی برام شیرین بود وقتی که بعد از مدت ها با کسانی که یک دنیا باهاشون خاطره دارم دوباره دیداری داشتم
اینجا تازه وارد شده بود
توی مسجد با دهن پر از شکلات در حال فرار از دست من
یه عکس از محرم پارسال