این روزهای ما
این روزها حسابی با دخترک سرگرم هستم چون اکثر اوقات توی خونه تنها هستیم همین دلیلی شده که به من وابسته تر بشه و برای هر کاری بگه انیس انیسی بدو .دوست داره موقع انجام هر کاری من کنارش باشم و همین یکم کلافه کننده شده چون نمیتونم به کارهام برسم و مرتبا دنبالم میاد و میگه بدو یعنی بیا.گاهی با هم کارتون میبینیم بازی میکنیم و شعر میخونیم و فلش کارت های جدیدی که بابا گرفته خیلی مورد پسند واقع نشدن و شروع کرده بود به پاره کردنشون که همه رو جمع کردم و به قول خودش قاین کردم تا وقتی که بهشون علاقه نشون بده البته حق داره رنگ های تند و جذابی نداشتن.علاقه خیلی زیادی به پارک پیدا کرده و جالبه اگر کل خیابون ها رو بچرخیم همین که به پارک نزدیک بشیم نه اونقدر نزدیک که بتونه پارک رو ببینه در حدی که خیابون پارک به چشمش بیاد دیگه نمیشه کنترلش کرد اینقدر گریه میکنه و پایک پایک میگه که مجبور میشیم ببریمش پارک.در آخر هم بدون شک با چشم گریون از پارک بیرون میاد چون هر چقدر بازی کنه خسته نمیشه.وقتی وارد پارک میشه با جیغ و خوشحالی میدوهه و کلی ذوق میکنه.خودش به تنهایی از سرسره ها بالا میره و میاد پایین و من با خیال راحت از دور نگاهش میکنم و پدرش را میبینم که مرتب میگه آنا از این سرسره نرو بالا این خیلی بلنده و آنا بدون توجه به حرف پدرش میره بالا و با اشتیاق تمام میاد پایین من از دور قند تو دلم آب میشه بخاطر جرات و جسارتش و پدرش چشم ازش برنمیداره از ترس ارتفاع و عجول بودن دختری.هنوز باور نمیکنم اینقدر بزرگ شده که حرف میزنه شعر میخونه و ناز منو میکشه و وقتی خودم رو به خواب میزنم یواش زیر لب میگه خوابیت.وقتی از چیزی خوشش میاد میگه دوست یعنی دوستش دارم و از دایی به شدت حساب میبره.کافیه موقع ناهار خوردنش دایی باشه همه غذاشو به زور هم که شده میخوره.یه روز که خونه مامانم اینا بخاطر اینکه به حرف دایی که گفته بود وسایل هاتو جمع کن توجه نکرده بود و دایی با جدیت باهاش حرف زده بود خیلی ناراحت شده بود رفته بود پیش مامانم گفته بود بده بده.مامانم گفته بود کی بده؟گفته بود دایی بده الان دیگه وارد مرحله طوطی بودن شده و همه کلمات و حرف های جدید بقیه رو تکرار میکنه
شباهت رنگ های لباسش به این خرگوشی که بغلش کرده جالبه
اینم یه عکس از فر طبیعی موهای دختری