21 ماهگی
من و آنا همچنان درگیر سرماخوردگی های مکرر هستیم که امسال به طرز عجیبی دست از سرمون برنمیداره.آنا هم ترس زیادی از دکتر داره البته از نوع مذکر و خلاصه کلی دردسر میشه دکتر رفتن .از قبل ورودمون به مطب که پاستیل و شکلات های مورد علاقه اش رو اماده میکنیم بدیم اقای دکتر که بهش تقدیم کنه شاید راضی بشه یک ثانیه دهنشو باز کنه تا دکتر معاینه کنه .دومین باره از این کار نتیجه نمیگیریم ولی خب چاره ای نیست .اقای دکتر به محض رویت آنا سریعا متوجه میشه و یواش پاستیل و شکلات ها رو میگیره و بهش تعارف میکنه و آنا هم مثل دفعات قبل فقط سعی میکنه اتاق رو ترک کنه .وقتی دیگه متوجه میشه که قضیه جدیه و به زور باید اونا رو بگیره و معاینه بشه جالبه پاستیل ها رو برمیداره ولی جیغغغغغغغغغغ و داااااااااااااد و اتاق دکتر رو سرش میذاره و نمیذاره معاینه اش کنه. با خودم فکر میکنم قبل از رفتن مرتبا ازش میپرسم آنا میریم دکتر آقای دکتر چیکار میکنه میگه گوش و دهن و با دست بهم نشون میده که کجاها رو نگاه میکنه بعد میگم چی بهت میده ؟میگه شوتولات.خب آنا میخوای بریم دکتر ؟نههههههههههه این یعنی حتی زمینه چینی های منم برای ریختن ترسش هیچ تاثیری نداره.علیرغم علاقه زیادش به شکلات و پاستیل اصلا دوست نداره بره پیش دکتر و حتی میدونه دکتر فقط نگاه به گوش و گلوش میکنه ولی خیلی میترسه.مثلا اگه کسی بگه پام درد میکنه یا سرم درد میکنه میگه دکتل.یعنی برو دکتر که مشکلت حل بشه ولی خودش حاضر نیست بره دکتر.
چند روز پیش با هم رفتیم پارک دم رفتن یه لیوان آب ریخت رو خودش به زور فقط گذاشت بلوزشو عوض کنم و شلوارشو نذاشت و میگفت عبض نه .ازم ناراحت شد که چرا لباسشو عوض کردم موقع عکس گرفتن هر کاری میکردم بهم توجه نمیکرد نیم وجبی قهرم بلده
هیجانش موقع ورود به پارک
چند روز پیش که حوصلمون حسابی از توی خونه بودن سر رفته بود یهو تصمیم گرفتیم بعد از مدت ها من و دخملی بریم بازار و این شد که بلافاصله رفتیم مغازه ای که بازی های فکری داره و به پیشنهاد فروشنده دوتا رو که برای سن آنا مناسب بود رو گرفتیم و اومدیم خونه .نتیجه یه جعبه به اسم چیه غذای حیوونا با سه تا کتاب و یه سی دی بسیار بی مزه بودکه انا علاقه زیادی بهش پیدا کرده و هر کسی رو میبینه کتابا رو بهش میده و میگه بخون بخون.هر کسی هم که بخونه خودش هم همکاری میکنه مثلا وقتی میگیم غذای گرگه آنا میگه میشهههههههه دنبالشه باز میگه همیشههههههههه خلاصه اینکه خیلی جالبه که خودش هم کلمات رو حفظ شده وهمراهمون میخونه
اون یکی دیگه هم جورچین حیوان ها رو رنگ ها و میوه ها هست که اونم دوست داره و سر جاشون میذاره و کلی ذوق میکنه و میوه ها رو هم گاهی یواشکی گاز میزنه و میچشه شاید یه مزه ای بدن ولی بی فایده است
20 ماهگی هم برای اولین بار عکاسی رفت و دلیل اینکه تا به حال نرفته بود اینه که آنا اصلا به هیچ وجه یکجا بند نمیشه برای عکس انداختن و نوزاد که بود هم اینقدر بد قلق بود و با محیط های جدید خو نمیگرفت و فقط گریه میکرد که هیچ تمایلی به اینکه عکاسی بریم نداشتم.عکاسی های شهر ما هم هیچ کدوم واقعا هیچ کدوم کارشون مورد پسند من نیست و اینم با وسواس زیاد و انتخاب خودم بود که به نظرم کارش بد نبود تا ببینم نتیجه چی میشه.روزی که خواستیم بریم خیلی دلم میخواست لااقل همکاری کنه که عکس های خوبی ازش بگیرن.خدا را شکر ظهر خوابید و وقتی بیدار شد خیلی خوش اخلاق بود فوق العاده با عکاس همکاری کرد و البته عکاس خانم خیلی خیلی مهربونی بود و آنا خیلی باهاش راحت بود و کلی فیگورهای من درآوردی بامزه براش میگرفت.بعد که اومدیم بیرون عروسک های این دختر کوچولو رو برداشته بود و بهش نمیداد و راه افتاد که بریم اون بیچاره هم دید آنا کوتاه نمیاد گریه کرد که بلاخره راضیش کردیم عروسک ها رو به صاحبش پس بده