700روزگی
هفته پیش دقیقا روزی که دخترک هفتصد روزه میشد شمع هایی را که اینبار سه تا بودند فوت یا به قول خودش هوت کرد .اتفاق بدی که چند روز قبلش افتاده بود لیز خوردن پای آنا و پرت شدنش از روی تخت بود یکی از شبهایی که باز هم خوابش نمیومد داشت از تخت بالا میرفت که من ندیدم چی شد فقط یه صدای بلند و جیغ آنا شنیدم و دیدم روی زمین افتاده و تمام دهنش پر از خونه .لبش از دو طرف پاره شده بود و یه قسمت صورتش کبود و بینی قرمز شده بود.به خیر گذشت ولی خب شمع هفتصد روزگی رو با صورت آسیب دیده فوت کرد.چیزی به تولد دو سالگی نمونده و من امسال مثل هر سال و شبیه همه آدم ها درگیر کارهای ناتمام قبل از عید هستم.راستش خیلی عید و روزهای قبل ازعید رو دوست دارم تقریبا 8 سال پیش مث...
نویسنده :
مامان آنا
17:31