آناآنا، تا این لحظه: 11 سال و 26 روز سن داره

آنا کوچولو

محرم

محرم امسال شبیه سال گذشته نبود من پارسال یه بچه شدیدا نق نقو داشتم که حتی یکی از مراسم ها رو نتونستم برم نه اینکه حالا امسال خیلی راحت بودم نه ولی خب تونستم همراه آنا نیم ساعتی توی مسجد بشینم.دخترک بار اولش بود مسجد میرفت و پذیرایی میشد و حسابی از خجالت شکلات ها و حلواهای نظری در اومد.سینی های پر از کیک و شکلاتی که هنوز از یک نفر پذیرایی نکرده بودن توسط آنا افتتاح میشد و جالبه از هرچیزی دوتا برمیداشت و یکی هم برای من میاورد من فقط اون نیم ساعت مات و مبهوت بهش نگاه میکردم که چطور این بچه داره آبرو داری میکنه خلاصه اینکه اصلا به حرفم گوش هم نمیکرد و با دهن پر از شکلات فرار میکرد وسط مراسم هم دلش هوس بستنی کرده بود و هی میگفت بستینی بستینی ماما...
14 آبان 1393

سومین سفرنامه شیراز

هفته گذشته یه مسافرت کوتاه به شیراز داشتیم تصمیم گرفتیم حالا که مشغله کاری بابا زیاده و بیشتر از سه چهار روز نمیتونه توی سفر بمونه بریم شیراز.پیشنهاد بابا  سفر به شهرهای دیگه و منزل دوست و فامیل بودکه البته خودم هم دوست داشتم دیداری تازه بشه اما بخاطر انا که تازه سرما خورده بود و ممکن بود بدقلقلی یا شیطنت کنه ترجیح دادم شیراز رو انتخاب کنم که مزاحم کسی نباشم وآنا هم راحت باشه.پیشبینی من درست از آب در اومد و آنا سرما خوردگیش توی مسافرت شدیدتر شد و بلافاصله بردیمش دکتر ولی خب شب ها مرتب سرفه میکرد و حالش به هم میخورد.با هزار ترفند و وعده آدامس بهش دارو میدادیم . روزها بد نبود ولی شب ها خیلی گریه میکرد و حالش بد میشد. یه روز رفتیم باغ ارم ...
28 مهر 1393

واکسن 18 ماهگی

 به همین زودی دختر کوچولوی ما 18 ماهه شد و موعد زدن واکسنی که خیلی در موردش شنیده بودم که واکسن سخت و دردناکیه هم رسید.روز پنجشنبه که بابا خونه بود آنا رو بردیم برای زدن واکسن و دختری تعجب کرده بود که چرا امروز مزاحم خوابش شدیم و نمیتونه تا ساعت 2 بخوابه و خلاصه رفتیم مرکز بهداشت و اول وزن و بعد هم قدش رو گرفتن که اینبار کارکنان بهداشت که همیشه میگفتن حساس نشین و همه چیز اوکیه گفتن وزن 10.5 برای بچه این سن خیلی پایینه.البته علت رو جویا شدن و میگفتن چون تا ساعت 2 خوابه و وعده صبحانه رو از دست میده بخاطر همین کلا تا شب بی اشتها و کم غذا هست.حالا چند روزه که دختری رو چند ساعت زودتر بیدار میکنم و علیرغم ذوق و شوقم برای حاضر ک...
12 مهر 1393

تولد پسر عمو

یکشنبه هفته گذشته دعوت شدیم تولد پسر عموی آنا که از شهرستان اومده بودن خونه آقاجون و یهویی تصمیم گرفتن یه تولد کوچولو برای امیر علی مهربون بگیرن.یه جشن دور همی و خوب بود و به من خوش گذشت و آنا هم حسابی بدو بدو کرد و البته مرتبا کیک را با انگشت مزه کرد و امیر علی را گاز گرفت و یکی دو تا از بچه ها را کتک زد ولی خب در مجموع میشه گفت دختر خوبی بود .نمیدونم جدیدا چرا اینطوری شده که اگه یه بچه چیزی از دستش گرفت یا یه چیزی خواست و بهش ندادن بچه مقابلش را هر چقدرهم از خودش بزرگتر باشه کتک میزنه.جالبه تا به حال کوچکترین تنشی را چه تو بارداری و چه بعد از تولد  ندیده و همیشه از طرف همه بهش توجه شده و نازش را کشیدن و احساس میکنم ممکنه علتش همین باش...
29 شهريور 1393

روزهای 17 ماهگی

درگیری و دلمشغولی و هیجان این روزهای من خیلی زیاده  و آنا هم که ماشاله شدیدا اکتیو و شیطون شده و تا غافلش میشم یه دسته گل به آب میده و رد  یه خط و زخم و کبودی  رو صورت و بدنش پیدا میشه . خلاصه همه چیز دست به دست هم داده که مرتبا ناخواسته استرس داشته باشم و این مساله راه رفتن آنا هم مزید بر علت شده.دخترک یکی از پاهاش را موقع راه رفتن به سمت داخل کج میکنه و هی گفتن و تکرار کردن این مساله از جانب بقیه منو نگران تر کنه.انگار باید کفش طبی بپوشه تا ببینم چی میشه.اگه مساله کلاب فوت باشه که باید مدت ها تحت نظر باشه و امیدوارم راحت برطرف بشه. آنا سعی میکنه مرتبا کارهای منو تکرار کنه و این برام خیلی شیرینه وقتی که میبینم مرتبا ادای م...
18 شهريور 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آنا کوچولو می باشد