روزهای پایانی 1.5سالگی
چند وقته اصلا فرصت نمیشه که وبت را آپ کنم قصد داشتم پست 1.5 سالگیت مروری باشه از چندتا از اولین های زندگیت که یه سری آپ کردم و کامپیوتر هنگ کرد و همه چیز پرید و بعد از اون دیگه فرصت نشدبیام بنویسم.الان هم اون پست مورد علاقه ام را نگه میدارم و سر فرصت میام مینویسم.فعلا تنها چیزی که این روزها حسابی ما را غافلگیر میکنه پیشرفت هایی هست که به اقتضای سنت هر روز اتفاق میوفته و ما رو غافلگیر میکنه.تو چند شب پیش تونستی یه جمله بگی و یه دنیا منو خوشحال کنی وقتی که مامان جون یه روز اومد خونمون و وقتی تو بیدار شدی دیدی مامان جون رفته و بهم گفتی مامان کوداست(کجاست)؟من گفتم چی دوباره بگو؟بازم تکرار کردی و من اینقدر ذوق کردم .تازگیاهر آقای غریبه ای که میب...
نویسنده :
مامان آنا
4:14