سومین سفرنامه شیراز
هفته گذشته یه مسافرت کوتاه به شیراز داشتیم تصمیم گرفتیم حالا که مشغله کاری بابا زیاده و بیشتر از سه چهار روز نمیتونه توی سفر بمونه بریم شیراز.پیشنهاد بابا سفر به شهرهای دیگه و منزل دوست و فامیل بودکه البته خودم هم دوست داشتم دیداری تازه بشه اما بخاطر انا که تازه سرما خورده بود و ممکن بود بدقلقلی یا شیطنت کنه ترجیح دادم شیراز رو انتخاب کنم که مزاحم کسی نباشم وآنا هم راحت باشه.پیشبینی من درست از آب در اومد و آنا سرما خوردگیش توی مسافرت شدیدتر شد و بلافاصله بردیمش دکتر ولی خب شب ها مرتب سرفه میکرد و حالش به هم میخورد.با هزار ترفند و وعده آدامس بهش دارو میدادیم . روزها بد نبود ولی شب ها خیلی گریه میکرد و حالش بد میشد. یه روز رفتیم باغ ارم که خیلی بهش خوش گذشت و یه روز هم شاهچراغ و شهر بازی زیتون و رستوران و خلاصه روزها کلی خوش میگذروند ولی شب ها حالش خیلی بد میشد .به غذا هم که اصلا لب نمیزد و تازگی ها یاد گرفته برای اینکه غذا نخوره میگه داغ داغ و نمیخورهمن دیگه به این کلمه داغ حساسیت پیدا کردم میگم آنا تو رو خدا نگو داغ این که داغ نیست در جوابم میگه تنداین کلمه تند و داغ این مدت هر کسی رو که تلاش میکنه بهش غذا بده رو جون به لب کرده.کاملا دهنش رو میبنده و میگه داغ یا تند و لب نمیزنه.بهش میگن انا دخترههههههههههه؟میگه بدیهههههههه.هر چی من میگم نه آنا خوبه ولی متاسفانه این بده که یه بار گفتم تو ذهنش مونده.مامان جون براش یه بسته مداد رنگی و یه دفر نقاشی گرفته و برای خودش گاهی تو دفترش خط خطی میکنه و شیراز که بودیم داشتیم تلوزیون میدیدم یهو متوجه شدیم صدای انا نمیاد من سریع رفتم تو آشپزخونه دیدیم آنا همه مدادرنگی ها رو داره یکی یکی میندازه توی راه آب آشپزخونه و وقتی رسیدم فقط یه مداد مونده بود.به همسر میگم ای وای فقط یه مداد مونده میگه عیب نداره یه بسته دیگه براش میگیرم
اولین باری که رفتی باغ ارم
یه شب توی شاهچراغ و دختری مشغول توپ بازی توی حیاط بود.جالبه که بابا رفته بود توی حرم و آنا هم خیلی غر غر میکرد که آداس و کاکو منظورش آدامس و کاکائو بود و منم هیچی تو کیفم نداشتم و یهو یه خادم از راه دور بدون اینکه بدونه آنا چیزی میخواد اومد و یه بسته شکلات و نبات و یه پارچه متبرک به ما داد و من واقعا خوشحال شدم که چقدر به موقع بود و آنا هم کلی ذوق کرد.یه خانم مهربون هم توی حیاط کنار من نشست و تا آنا میومد پیشم بغلش میکرد و میبوسیدش و کلی هم گریه کرد و بعد که همسرش اومد عذر خواهی کرد از بابت اینکه خانمش آنا رو بغل میکرد و میبوسید و گفت یه نوه همسن انا داره که ساکن آلمان هستن و مدت هاست نتونسته ببینش و دلتنگش شده بود.دعا میکنم همه اون هایی که از عزیزانشون دورن هر چه زودتر بتونن کنارشون باشن و از بودن کنارشون لذت ببرن
یه ظهر گرم شیراز وقتی آنا دلش هوس پارک میکنه و اینقدر میگه پایک پایک که مجبور میشیم ناهار نخورده دخترک رو ببریم پارک و وقتی سرسره بازی میکنه مرتبا بگه داغ داغ
روزی که میخواستیم ببریمش دکتر و حالش خوب نبود و همش گریه میکرد و خواستم ازش عکس بگیرم روشو برگردوند
این کیف رو وقتی که هنوز مادر نشده بودم گرفتم و سال ها نگه داشتم و چند وقت پیش دادمش به دختری حالا علاقه زیادی به این کیف پیدا کرده و تمام طول سفر این کیف همراهش بود و معمولا هم اصرار میکرد رو دوشش باشه یا اینطوری داشت وسایل هاش رو توی کیف میذاشت یا درمیاورد